عشق آدم رو داغ میکنه
اما…
دوست داشتن آدم رو پخته میکنه
هر داغی یه روز سرد میــــشه
اما…
هیچ پخته ای خام نمیــــــشه
عشق آدم رو داغ میکنه
اما…
دوست داشتن آدم رو پخته میکنه
هر داغی یه روز سرد میــــشه
اما…
هیچ پخته ای خام نمیــــــشه
بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
باران
عشق که گویا هوسی هست و نیست..!
کنج دلم یادِ کسی هست و نیست...!
شعلهِ پرواز بسی هست و نیست...!
"چشم به قفل قفسی هست و نیست...
مژده فریاد رسی هست و نیست...! "
آمده بودم که کنم بندگی...
در سر من دولت سازندگی...
عشق بیاید...من و پایندگی...
"می رسد و میگذرد زندگی...
آه که هر دم نفسی هست و نیست...! "
در سر من فکر تو و درد عشق...
باغچه و باد و من و گرد عشق...
مسجد و منبر همه بر پند عشق...
"حسرت آزادیم از بند عشق...
اول و آخر هوسی هست و نیست...! "
بر در این خانه قفس می کشم...
داد من از دست هوس می کشم...
بر سر تابوت جرس می کشم...
"مرده ام و باز نفس می کشم...
بی تو در این خانه کسی هست و نیست...! "
آدمِ احساس دلم خسته است...
پنجره ام رو به تو وابسته است...
هر که مرا دید ز من رسته است...
"کیست که چون من به تو دل بسته است...
مثل من ای دوست بسی هست و نیست...!"
تو را رها کردم که در آغوش کسی باشی
کسی که مثل کودکی هایم عاشقش باشی
ای مرد رویا های کودکی هایم
آرزو دارم همسر پری دریا شی
تو را دوست دارم اما به لحظه ی خدا حافظی
از آغوشم جدا میکنم که سوار چرخ دنیا شی
تورا می سپارم دست آن دلبر زیبا خوی
باران می ماند و یک مشت شعر و نقاشی
(باران)
ღميخوردبر بام خانه...
خانه ام كو؟خانه ات كو؟
آن دل ديوانه ات كو؟؟؟
.....روزهاي كودكي كو؟
فصل خوب سادگي كو؟
يادت آيد روز باران
گردش يك روزديرين؟
پس چه شدديگر"كجارفت؟
خاطرات خوب وشيرين...
درپس آن كوي بن بست
دردل تو"آرزوهست؟
كودك خوشحال ديروز
غرق در غم هاي امروز...
يادباران رفته ازياد...
آرزوهارفته برباد...
بازباران"بازباران
ميخورد بربام خانه
بي ترانه بي بهانه
شايدم " گم كرده باشه....
ღوای ؛ باران باران
شیشه ی پنجره را بَاران شست.
از دل من اما ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران باران
پرمرغان نگاهم را شست.
آسمان بارانيست...
همگي ميگذرند...
چتردارن به دست...
تانباردباران"برسروصورتشان...
اما...........
من تنهاورها
زيراين سقف سياه
مينشينم بي تو...
وبه تو....مي انديشم...